معنی با هم جفت و قرین شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

هم جفت

(صفت) دو یا چند کس باشی ء که جفت و قرین هم باشند قرین عدیل: (دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن زپیل که هم جفت خواب شد. (خاقانی)، همسر زوج یا زوجه.


قرین شدن

اخت شدن (مصدر) نزدیک شدن اقتران، مصاحب شدن همنشین شدن: زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر. (دیوان کبیر 26: 1)، همانند شدن چیزی بچیزی.


هم قرین

(صفت) مصاحبت همنشین.


جفت شدن

مباشرت کردن

لغت نامه دهخدا

هم قرین

هم قرین. [هََ ق َ] (ص مرکب) این لفظ (هم) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغه ٔ صفت مشبهه است نه صیغه ٔ مصدر. (از غیاث). لفظِ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد:
آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین
در دلو رفته پیش از این آبش به صحرا ریخته.
خاقانی.
نه در غربت مرا کس همنشینی
نه در محنت مرا کس هم قرینی.
نظامی.


هم جفت

هم جفت. [هََ ج ُ] (ص مرکب) جفت. قرین. نزدیک:
مرا گفت جز دخت خاقان مخواه
نزیبد پرستار هم جفت شاه.
فردوسی.
به جای آور سپاس و شکر یزدان
که چون موبد نه ای هم جفت نادان.
فخرالدین اسعد.
چو هم جفت آن بت شدی در نهفت
از آن پس برومند گشتی ز جفت.
اسدی.
دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت
اندیشه کن ز فیل که هم جفت خواب شد.
خاقانی.


قرین شدن

قرین شدن. [ق َ ش ُ دَ] (مص مرکب) یار شدن. همسر شدن:
خاک خراسان بخورْد مر دین را
دین به خراسان قرین قارون شد.
ناصرخسرو.


قرین

قرین. [ق َ] (اِخ) ابن سهل بن قرین. از محدثان است. (منتهی الارب).

قرین. [] (اِخ) جائی است، و ذوالرمه دراشعار خود از آن یاد کرده است. (از معجم البلدان).

قرین. [ق ُ رَ] (اِخ) ابن عمرو. از محدثان است. (منتهی الارب).

قرین. [ق ُ رَ] (اِخ) ابن عامربن سعدبن ابی وقاص. از محدثان است. (منتهی الارب).

فارسی به عربی

معادل ابجد

با هم جفت و قرین شدن

1251

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری